عشق یک مغالطه توسط Max شولمن است

سرد من و منطقی بود. مشتاق, محاسبه, تیز هوش, حاد, و موشکاف–من همه این بود. مغز من به عنوان قدرتمند به عنوان یک دینامو بود, به عنوان دقیق به عنوان مقیاس شیمیدان, به عنوان نفوذ به عنوان یک چاقوی کوچک جراحی. و–از آن فکر می کنم!–من فقط هجده سال داشت.
این است که اغلب که یکی خیلی جوان است چنین عقل غول. گرفتن, برای مثال, Petey دم, هم اتاقی من در دانشگاه. هم سن, همان پس زمینه, اما گنگ به عنوان یک OK. همکار به اندازه کافی خوب, شما را در درک, اما هیچ چیز به طبقه بالا. نوع احساسی. بی ثبات. تحت نفوذ قرار گیرنده. بدتر از همه, faddist. مد ها, من تسلیم, می نفی بسیار عقل. می شود تا در هر شوق جدید که می آید همراه جاروب, به خودتان تسلیم شدن به حماقت فقط به خاطر اینکه از هر کس دیگری در حال انجام آن–این, برای من, اوج پا افتاده است. نه, اما, به Petey.
یک بعد از ظهر که من پیدا کردم Petey دروغ گفتن در بستر خود با بیان چنین ناراحتی در چهره اش که من بلافاصله تشخیص داده آپاندیسیت. “حرکت نکن,” من گفتم. “آیا یک ملین را. من یک دکتر را دریافت کنید.”
“راکون,” او زیر لب انبوه.
“راکون?” من گفتم, توقف در پرواز من.
“من می خواهم یک کت راکون,” او wailed.
دریافتم که مشکل او بود فیزیکی نیست, اما روانی. “چرا شما می خواهید یک کت راکون?”
“من باید آن را شناخته شده,” او گریه, تپش معابد خود. “من باید شناخته شده که می خواهم دوباره زمانی که چارلستون آمد. مثل یک احمق من تمام پول من برای کتابهای درسی صرف, و در حال حاضر من می توانم کت راکون می کنید.”
“می تواند به معنای شما,” من گفتم incredulously, “که مردم در واقع با پوشیدن کت راکون دوباره?”
“همه بزرگ مردان در پردیس به آنها پوشیدن. Where've شما شده است?”
“در کتابخانه,” من گفتم, نامگذاری یک مکان های بزرگ مردان در پردیس آباد نمی.
او از بستر پریدم و گام اتاق. “من به یک کت راکون,” او گفت: شور و حرارت. “من به کردم!”
“Petey, چرا? در آن عقلانی نگاه. کتهای راکون غیربهداشتی هستند. آنها ریخته. آنها بد بو. وزن آنها بیش از حد. آنها ناخوشایند هستید. آنها—”
“شما نمی فهمید,” او وسط بی صبرانه. “این چیزی که برای انجام این. آیا شما نمی خواهید در آن شنا می شود?”
“بدون,” من گفتم صادقانه.
“خوب, انجام میدهم,” او اعلام کرد. “من می خواهم هیچ چیز را برای یک کت راکون را. هر چیزی!”
مغز من, که ابزار دقیق, تضعیف به دنده بالا. “هر چیزی?” من پرسیدم, نگاه کردن به او به دقت.
“هر چیزی,” او در زنگ تأیید.
من چانه من نوازش ملاحظه. پس از آن اتفاق افتاده است که من می دانستم که در آن به گرفتن دست من در یک کت راکون. پدر من یک روز در مقطع کارشناسی خود را داشت; آن در حال حاضر در یک تنه در اتاق زیر شیروانی به خانه دراز. آن را نیز اتفاق افتاده است که Petey چیزی که من می خواستم به حال. او آن را دقیقا ندارد, اما حداقل او حقوق برای اولین بار در آن حال. من به دختر خود مراجعه, پولی دیده بانی کردن.
من از مدت ها آرزو داشتند پولی دیده بانی کردن. اجازه دهید من تاکید می کند که آرزوی من برای این زن جوان بود عاطفی در طبیعت نمی. او بود, برای اطمینان, دختری که هیجان زده احساسات, اما من یکی به اجازه قلب من حکومت سر من. من پولی برای یک زیرکانه محاسبه می خواستم, دلیل به طور کامل مغزی.
من دانشجوی سال اول در مدرسه قانون بود. در چند سال من در عمل است. من در پیشبرد حرفه ای یک وکیل به خوبی از اهمیت این نوع حق همسر آگاه بود. وکلای موفق من مشاهده کرده بودند, تقریبا بدون استثنا, ازدواج به زیبا, بخشنده, زنان هوشمند. با یک حذف, پولی نصب این مشخصات کاملا.
زیبا او بود. او هنوز از پین کردن نسبت نمی, اما من احساس شوید که زمان را عدم عرضه. او در حال حاضر به حال اتخاذ.
بخشنده او بود. توسط بخشنده منظور من پر از فیض. او erectness از carraige به حال, سهولت تحمل, وقار که به وضوح نشان داد بهترین پرورش. در جدول رفتار او نفیس بود. من او را در Kozy Kampus Korner دیده بود خوردن تخصص از خانه–یک ساندویچ که شامل فرستادن اسکرپ کباب گلدان, استفاده نا مشروع, آجیل خرد شده, و ملاقه از کلم ترش–بدون حتی گرفتن انگشتان خود را مرطوب.
هوشمند او بود. در واقع, او در جهت مخالف نوسان. اما من معتقد بودند که تحت هدایت من او را زیبا کردن. در هر حال, آن ارزش امتحان کنید شد. این است, بعد از همه, آسان تر به یک دختر لال زیبا هوشمند از به یک دختر زشت هوشمند زیبا.
“Petey,” من گفتم, “شما در عشق با پولی دیده بانی کردن?”
“من فکر می کنم او یک بچه مشتاق است,” او جواب داد, “اما من نمی دانم اگر شما می خواهم آن را دوست دارم. چرا?”
“آیا تو,” من پرسیدم, “هر گونه نوع آرایش رسمی با او? منظور من می خواهید ثابت و یا چیزی شبیه به آن?”
“بدون. ما دیدن یکدیگر بسیار کمی, اما ما هر دو دارای تاریخ های دیگر. چرا?”
“آیا وجود دارد,” من پرسیدم, “هر انسان دیگر برای آنها او علاقه خاص?”
“نه که من می دانم. چرا?”
من با رضایت راننده سرشونو تکون دادن. “به عبارت دیگر, اگر شما خارج از تصویر بود, زمینه خواهد بود باز. درست است?”
“من حدس می زنم تا. چه شما در گرفتن هستند?”
“هیچ, هیچ,” من گفتم گناه, و چمدانم را از گنجه و جو در زمان.
“کجا می روی?” خواسته Petey.
“صفحه اصلی برای تعطیلات آخر هفته.” من چند چیز را به کیسه انداخت.
“گوش دادن,” او گفت, محکم فشار بازوی من مشتاقانه, “در حالی که شما به خانه هستید, شما می توانید مقداری پول از مرد قدیمی خود را می کنید, می تواند شما, و آن را به من قرض بدهید، بنابراین من می تواند یک کت راکون خرید?”
“من ممکن است بهتر از آن انجام,” من با یک چشمک مرموز گفت و کیسه را بستم و به سمت چپ.
“نگاه,” من به Petey گفت: زمانی که من پشت کردم صبح روز دوشنبه. من انداخت باز کردن چمدان و نشان داد که بزرگ, مودار, شی جرات که پدر من در Stutz خروس جنگی خود را در پوشیده بود 1925.
“تولدو مقدس!” گفت: پیتر احترام. او دست خود را به کت راکون فرو و سپس صورت خود را. “تولدو مقدس!” او پانزده بیست بار تکرار.
“دوستش داری?” من پرسیدم.
“آه بله!” او گریه, محکم فشار شتاب چرب به او. سپس یک نگاه عاقل به چشمان او آمد. “چه چیزی شما را برای آن را می خواهم?”
“دختر خود را,” من گفتم, خرد کردن کلمات.
“پولی?” او در یک زمزمه وحشت زده پرسید:. “شما می خواهید پولی?”
“درست است.”
او کت از او پرت. “هرگز,” او گفت محکم.
من شانه ای بالا انداخت. “باشه. اگر شما نمی خواهید در آن شنا می شود, من حدس می زنم آن کسب و کار شما.”
من در یک صندلی نشست و وانمود به خواندن یک کتاب, اما از گوشه چشمم نگه داشته تماشای Petey. او یک مرد پاره شده بود. اول او در کت با بیان بچه سر راهی در یک پنجره نانوایی نگاه. سپس او تبدیل دور و فک او را قاطعانه. سپس او در کت نگاه, با اشتیاق و حتی بیشتر در چهره اش. سپس او تبدیل دور, اما با رزولوشن نه آنقدر این زمان. به عقب و جلو سر خود را swiveled, اپیلاسیون تمایل, قطعنامه پایانی. سرانجام, او به نوبه خود دور در تمام; او فقط ایستاده بود و با شهوت دیوانه در کت خیره شد.
“آن را به عنوان هر چند که من در عشق با پولی نبود,” او گفت: انبوه. “و یا رفتن مداوم و یا چیزی شبیه به آن.”
“درست است,” من زمزمه.
“چه پولی برای من, یا من به پولی?”
“نه چیزی,” گفت من.
“این فقط یک ضربه گاه به گاه است–فقط چند خندد, این همه.”
“سعی کنید در کت,” گفت من.
او پیروی. کت مفتول در کویل بالا بیش از گوش خود را کاهش یافته و تمام راه را به تاپس کفش خود را. او مانند یک تپه از راکون مرده نگاه. “متناسب با خوب,” او گفت: با خوشحالی.
“آیا این یک معامله?” من پرسیدم, گسترش دست من.
او بلعیده. “این یک معامله است,” او گفت و دست من را تکان داد.
من از روز بعد به حال برای اولین بار از تاریخ من با پولی. این در ماهیت یک نظرسنجی بود; من می خواستم برای پیدا کردن که چقدر کار من تا به حال انجام دهد برای دریافت ذهن او تا به استاندارد مورد نیاز من. من او را برای اولین بار به شام ​​در زمان. “هین, که شام ​​delish بود,” او گفت که ما در رستوران ترک. سپس من او را به یک فیلم در زمان. “هین, که یک فیلم marvy بود,” او گفت که ما تئاتر را ترک. و پس از آن من به خانه او در زمان. “هین, من تا به حال یک زمان sensaysh,” او گفت: به عنوان او به من بده شب بخیر.
من به اتاق من با قلب سنگین رفت. من به شدت دست کم گرفته به اندازه وظیفه من بود. عدم این دختر از اطلاعات بود وحشتناک. و نه آن را به اندازه کافی صرفا به او عرضه می شود با اطلاعات. اول او تا به حال آموزش داده می شود به فکر می کنم. این از loomed به عنوان یک پروژه از هیچ ابعاد کوچک, و در ابتدا من به او را به Petey وسوسه شد. اما پس از آن من به فکر کردن در مورد حلقههای فیزیکی فراوان او کردم و در مورد راه او وارد یک اتاق و راه او به کار گرفته کارد و چنگال, و من تصمیم گرفتیم تا تلاش.
من در مورد آن رفت, در همه چیز, سیستماتیک. من البته در منطق به او. این اتفاق افتاد که من, به عنوان یک دانشجوی حقوق, شد مصرف یک دوره در منطق خودم, بنابراین من تمام حقایق را در نوک انگشتان من به حال. “پولی,” من به او گفت: زمانی که من او را برداشت تا در تاریخ های بعدی ما, “امشب ما بیش از رفتن به نول و بحث.”
“و, terrif,” او پاسخ. چیزی که من برای این دختر می گویند: شما دور خواهد به پیدا دیگری توافق.
ما به نول رفت, محل trysting دانشگاه, و ما در زیر بلوط شنبه, و او به من نگاه انتظار: “چه می خواهیم به بحث در مورد?” او خواسته.
“منطق.”
او بیش از این برای یک دقیقه فکر کردم و تصمیم گرفت او آن را دوست داشت. “Magnif,” او گفت.
“منطق,” من گفتم, پاکسازی گلو من, “علم تفکر است. قبل از اینکه ما به درستی می تواند فکر می کنم, ما برای اولین بار باید یاد بگیرند به رسمیت شناختن مغالطه مشترک منطق. این ما امشب را تا.”
“وای-داو!” او گریست, کف زدن دست او delightedly.
من winced, اما در ادامه با شجاعت. “ابتدا اجازه دهید مغالطه به نام Dicto Simpliciter را بررسی کند.”
“با تمام معنی,” او خواست, پنبه حلاجی مژه او مشتاقانه.
“Dicto Simpliciter به معنی استدلال بر اساس تعمیم بی حد و حصر. برای مثال: ورزش خوب است. بنابراین همه باید ورزش کنند.”
“موافقم,” گفت: پولی صادقانه. “منظور من از ورزش فوق العاده است. منظور من آن را می سازد بدن و همه چیز.”
“پولی,” من گفتم به آرامی, “استدلال مغالطه است. ورزش خوب است تعمیم بی حد و حصر است. برای مثال, اگر شما مبتلا به بیماری قلبی, ورزش بد است, خوب نیست. بسیاری از مردم توسط پزشک خود دستور داد به ورزش نمی. شما باید تعمیم واجد شرایط. شما باید بگویم ورزش است که معمولا خوب, یا ورزش خوبی برای اکثر مردم است. در غیر این صورت شما مرتکب شده اند Dicto Simpliciter. میبینی?”
“بدون,” او اعتراف. “اما این marvy است. بیشتر کار کن! بیشتر کار کن!”
“آن بهتر خواهد بود اگر شما را متوقف عمل کشیدن در آستین من,” به او گفتم, و هنگامی که او خودداری, من ادامه. “بعد ما را تا مغالطه به نام شتابزده تعمیم. با دقت گوش کن: شما نمی توانید فرانسوی صحبت می کنند. من نمی توانم فرانسوی صحبت کنم. Petey دم نمی تواند فرانسوی صحبت می کنند. بنابراین من باید نتیجه گرفت که هیچ کس در دانشگاه مینه سوتا می تواند فرانسوی صحبت می کنند.”
“واقعا?” گفت: پولی, سر در گم. “هیچ کس?”
من غضب من مخفی. “پولی, آن مغالطه است. تعمیم است بیش از حد رسیده عجله. موارد بیش از حد چند برای حمایت از چنین نتیجه گیری وجود دارد.”
“می دانیم هر مغالطه تر?” او پرسید: نفس نفس. “این سرگرم کننده بیش از رقص حتی می باشد.”
من مبارزه موجی از ناامیدی. من در گرفتن هیچ جا با این دختر, کاملا هیچ جا. هنوز, من چیزی هستم اگر مداوم نه. من ادامه. “بعد می آید ارسال تک کاره. به این گوش کن: بیایید بیل را در پیک نیک ما. هر که ما او را با ما, باران میبارد.”
“من می دانم که کسی فقط می خواهم که,” او با خوشحالی گفت:. “دختر به خانه–EULA بکر, اسمش هست. هرگز نتواند. هر زمان تنها ما او را در یک پیک نیک–”
“پولی,” من به شدت گفت, “آن مغالطه است. EULA بکر از باران ایجاد نمی. او هیچ ارتباط با باران. شما به جرم پست تک کاره هستند اگر شما را سرزنش EULA بکر.”
“من هرگز دوباره آن را انجام,” او وعده داده شده contritely. “آیا شما دیوانه در من?”
من آهی کشید. “بدون, پولی, من دیوانه نیستم.”
“سپس من مغالطه تر بگویید.”
“خیلی خوب. اجازه دهید سعی کنید مقدمات متناقض است.”
“بله, اجازه دهید,” او chirped, پلک زدن چشم خود را با خوشحالی.
من اخم کرد, اما فرو پیش رو. “در اینجا یک مثال از محل ضد و نقیض است: اگر خدا می تواند هر کاری بکند, می تواند او را به یک سنگ تا سنگین است که او قادر نخواهد بود به آن را بلند?”
“البته,” او پاسخ بی درنگ.
“اما اگر او می تواند هر کاری بکند, او می تواند سنگ بلند,” من اشاره کرد.
“آره,” او گفت: ملاحظه. “خوب, پس از آن من حدس می زنم او می تواند سنگ را ندارد.”
“اما او می تواند هر کاری بکند,” من او را به یاد.
او خود را خراش بسیار, سر خالی. “من از همه گیج شدم,” او پذیرفته.
“معلومه که تو هستی. از آنجا که محل از بحث و جدل در تضاد یکدیگر, می تواند هیچ استدلال وجود دارد. در صورتی که برای یک نیروی irresitible وجود دارد, می تواند هیچ شی غیر منقول وجود دارد. در صورتی که برای یک شی غیر منقول وجود دارد, می تواند هیچ نیروی مقاومت ناپذیر وجود دارد. آن را دریافت کنید?”
“به من بگو بیشتر از این مسائل مشتاق,” او گفت: مشتاقانه.
من دیده بان من مشورت. “من فکر می کنم ما بهتر است آن را یک شب. من شما را به خانه در حال حاضر, و شما بیش از همه چیز شما آموخته ام بروید. ما یک نشست دیگر فردا شب داشته باشد.”
من او را در خوابگاه دختر سپرده, که در آن او به من اطمینان داد که او یک شب کاملا terrif داشت, و من رفتم glumly خانه را به اتاق من. Petey خروپف در رختخواب خود را دراز, کت راکون نشسته اند مانند یک جانور بزرگ مودار در پای او. برای یک لحظه من در نظر گرفته بیداری او و گفتن او را که او می تواند دختر خود را پشت. به نظر می رسید روشن است که پروژه من محکوم به شکست بود. دختر به سادگی به حال سر منطق ضد.
اما پس از آن من تجدید. من یک شب به هدر رفته بود; من به عنوان ممکن است به خوبی دیگر هدر. چه کسی می دانست? شاید جایی در دهانه منقرض شده از ذهن او چند اون سوی خاکستر سوخته هنوز smoldered. شاید به نوعی من می توانم به شعله فن آنها را. مسلما این یک چشم انداز مملو از امید نیست, اما من تصمیم گرفتم آن را یک بار دیگر به من بدهید.
نشسته زیر درخت بلوط عصر بعد من گفت, “برای اولین بار امشب مغالطه ما این است که به نام آگهی Misericordiam.”
او با لذت خورد.
“گوش دادن نزدیک,” من گفتم. “یک مرد برای یک کار اعمال می شود. هنگامی که از او می پرسد که چه رئیس صلاحیت او, او پاسخ داد که او تا به همسر و شش فرزند در خانه, همسر لنگ ناتوان است, بچه ها هیچ کاری برای غذا خوردن, هیچ لباس برای پوشیدن, هیچ کفش روی پای خود بایستند, هیچ تخت در خانه وجود دارد, هیچ زغال سنگ در انبار, و زمستان در راه است.”
اشک نورد پایین هر یک از گونه ها صورتی پولی را. “اوه, این افتضاح است,” او sobbed.
“بله, افتضاح است,” من موافقت کردم, “اما هیچ استدلال است. مرد هرگز سوال رئیس در مورد صلاحیت او پاسخ. در عوض او به همدردی رئیس دادگاه تجدید نظر. او مرتکب مغالطه آگهی Misericordiam. آیا می فهمی?”
“آیا شما یک دستمال کردم?” او blubbered.
من دست او یک دستمال و تلاش برای از جیغ در حالی که او از بین برود چشم او را حفظ. “بعد,” من در یک تن به دقت کنترل گفت:, “ما قیاس کاذب بحث. در اینجا یک مثال است: دانش آموزان باید اجازه در کتاب های درسی خود را نگاه کنید در طول امتحانات. بعد از همه, جراحان اشعه X که آنها را طی عملیات, وکلا دادخواستها که آنها را در طول یک محاکمه, نجاران دارند نقشه برای هدایت آنها را زمانی که آنها در حال ایجاد یک خانه. چرا, سپس, نباید دانش آموزان اجازه داده شود تا در کتاب های درسی خود را نگاه کنید در طول یک آزمون?”
“در حال حاضر وجود دارد,” او گفت: شور و شوق, “ایده marvy ترین من در سال شنیده ام است.”
“پولی,” من گفتم testily, “استدلال اشتباه است. پزشکان, وکلا, و نجاران ها آزمون گرفتن برای دیدن چه مقدار از آنها آموخته اند, اما دانش آموزان. موقعیت کاملا متفاوت, و شما می توانید یک مقایسه بین آنها را ندارد.”
“من هنوز هم فکر می کنم این ایده خوبی است,” گفت: پولی.
“آجیل,” من گفتم. سرسختانه من فشار در. “بعد ما بر خلاف فرضیه به واقعیت امتحان کنید.”
“برای تلفن های موبایل جالب,” واکنش پولی بود.
“گوش دادن: اگر مادام کوری اتفاق نمی افتاد بود را ترک یک صفحه عکاسی را در یک کشو با یک تکه از اورانیت, جهان امروز نمی دانم در مورد رادیوم.”
“درست, درست,” گفت: پولی, nodding سر او. “آیا فیلم می بینید? اوه, آن را فقط من زدم. که والتر پیجن تا رویایی است. منظور من او مرا شکستگی.”
“اگر شما می توانید آقای را فراموش کرده ام. پیجن برای یک لحظه,” من گفتم بطور سرد, “من می خواهم به اشاره است که بیانیه مغالطه است. شاید مادام کوری می شده اند رادیوم در برخی از تاریخ بعد کشف. شاید کسی دیگری می توانست آن را کشف. شاید هر تعداد از چیزها می توانست اتفاق افتاده است. شما نمی توانید با یک فرضیه این است که درست نیست و پس از آن هر نتیجه گیری تحمل را از آن شروع می شود.”
“آنها باید برای قرار دادن والتر پیجن در تصاویر بیشتر,” گفت: پولی. “من به ندرت او دیگر را ببینید.”
یک فرصت دیگر, تصمیم گرفتم. اما فقط یک. یک محدود به آنچه گوشت و خون می تواند تحمل وجود دارد. “مغالطه بعدی است که به نام مسمومیت خوب.”
“چگونه زیبا!” او gurgled.
“دو مرد با داشتن یک بحث. یکی از اولین بلند می شود و می گوید:, 'حریف من دروغگو بدنام است. شما می توانید کلمه ای که او در حال رفتن به می گویند: "باور نمی… اکنون, پولی, فکر کردن. فکر می کنم سخت. چه چیزی اشتباه است?”
من او را تماشا نزدیک او به عنوان ابرو کرم خود را در غلظت گره. ناگهان با روشنایی ضعیف تابیدن هوش–اولین من را دیده بود–را به چشم او آمد. “این عادلانه نیست,” او با خشم گفت:. “این کمی منصفانه نیست. چه شانس است مرد دوم اگر مرد اول از او دروغگو می نامد قبل از او حتی شروع می شود صحبت کردن?”
“درست!” گریه کردم شادمانه. “صد در صد راست. این عادلانه نیست. مرد اول است مسموم و قبل از هر کسی می تواند از آن را بنوشید. او فلج حریف خود را قبل از او حتی می تواند شروع… پولی, به تو افتخار میکنم.”
“اه,” او زمزمه, سرخ شدن با لذت.
“شما ببینید, عزیزم, این چیزها آنقدر سخت نیست. همه شما باید انجام دهید کنسانتره است. فکر کردن–بررسی–ارزیابی. الآن بیا, اجازه دهید همه چیز ما آموخته اند را بررسی کند.”
“آتش دور,” او با یک موج روح از دست او گفت:.
دلگرم شده دانش بود که پولی نمی روی هم رفته، بازینما, من شروع طولانی, بررسی بیمار از همه من به او گفته بود. بارها و بارها و بارها من از موارد ذکر شده, معایب اشاره کرد, نگه داشته چکش بدون انقطاع. آن را مانند حفر یک تونل بود. در همه چیز اول کار بود, عرق, و تاریکی. من تا به حال هیچ ایده که من نور برسد, و یا حتی اگر من. اما من همچنان ادامه داشت. من می کوفتند و چنگال دار و خراشیده, و در نهایت من پاداش داده شد. من یک شکاف نور دیدم. و پس از آن شکاف بزرگتر و خورشید آمد ریختن در و همه روشن بود.
پنج شب خسته کننده این زمان, اما ارزشش را داشت. من یک منطق دان از پولی ساخته شده بود; من او را آموخته بود و فکر می کنم. کار من انجام شد. او در آخرین لایق من بود. او یک همسر مناسب برای من بود, یک میزبان مناسب برای قصرها بسیاری از من, یک مادر برای کودکان مناسب چاه پاشنه بلند من.
نباید فکر کرد که من بدون عشق برای این دختر بود. کاملا برعکس. همانطور که Pygmalion عاشق زن کامل او از مد افتاده بود, بنابراین من دوست معدن. زمان برای تغییر رابطه ما از دانشگاهی به عاشقانه آمده بود.
“پولی,” من گفت: زمانی که ما در زیر درخت بلوط بعدی ما شنبه, “امشب ما مغالطه مورد بحث نیست.”
“AW, هین,” او گفت, ناامید.
“عزیزم,” من گفتم, علاقه خود را با یک لبخند, “ما در حال حاضر پنج شب صرف با هم. ما پر زرق و برق بدست همراه. روشن است که ما به خوبی همسان.”
“تعمیم شتابزده,” گفت: پولی روشن.
“ببخشید,” گفت من.
“تعمیم شتابزده,” او تکرار. “چگونه می تواند به شما می گویند که ما به خوبی بر اساس تنها پنج تاریخ همسان?”
من با chuckled تفریحی. کودک عزیز درس او را به خوبی آموخته بود. “عزیزم,” من گفتم, نوازش سر او را به شیوه ای مقاوم, “پنج تاریخ کافی است. بعد از همه, شما لازم نیست که به خوردن یک کیک کل می دانیم که آن را خوب است.”
“قیاس کاذب,” گفت: پولی به سرعت. “من یک کیک نمی. من یک دختر هستم.”
من با تفریحی تا حدودی کمتر chuckled. کودک عزیز درس او بیش از حد به خوبی آموخته بود شاید. من تصمیم به تغییر تاکتیک. بدیهی است بهترین روش ساده بود, قوی, اعلامیه مستقیم از عشق. من برای یک لحظه مکث در حالی که مغز عظیم من کلمات مناسب را انتخاب. سپس من شروع:
“پولی, من تو را دوست دارم. شما تمام جهان به من, و ماه و ستارگان و صور فلکی از فضا. لطفا, عزیز من, می گویند که تو با من ثابت بروید, برای اگر شما نمی خواهد, زندگی بی معنی خواهد بود. من پژمرده خواهد. من وعده های غذایی من رد. من از روی زمین سرگردان, حرکت کننده با قدم های کج و نامنظم, توخالی چشم هالک.”
آنجا, فکر کردم, تاشو آغوش من, که باید آن را انجام دهد.
“برای رحمت,” گفت: پولی.
من دندان من زمین. من Pygmalion نمی; من فرانکشتاین بود, و هیولا به من با گلو به حال. دیوانه وار من جنگیدند بازگشت جزر و مد از وحشت فزاینده از طریق من. در همه هزینه ها من تا به حال با حفظ خونسردی.
“خوب, پولی,” من گفتم, مجبور لبخند, “که مطمئنا شما هم مغالطه خود آموخته اند.”
“شما رفو حق با شماست,” او با سر اشاره کردن شدید گفت:.
“و کسی که آنها را به شما آموزش داده, پولی?”
“تو انجام دادی.”
“درست است. بنابراین شما چیزی را مدیون من, شما نیستید, عزیزم? اگر من تا به حال در طول نمی آیی هرگز در مورد مغالطه آموخته است.”
“بر خلاف فرضیه به واقعیت,” او گفت بلافاصله.
من عرق از پیشانی من نقش برآب. “پولی,” من croaked, “شما باید همه این چیزها را ندارد تا به معنای واقعی کلمه. منظور من این مسائل کلاس درس فقط است. شما می دانید که چیزهایی که شما در مدرسه یاد هیچ چیز را به زندگی ندارد.”
“محل,” او گفت, wagging انگشت او را به من شوخی.
که آن را انجام داد. من به پای من پریدم, bellowing مثل گاو نر. “آیا شما و یا شما را به رفتن نیست ثابت با من?”
“من نمی خواهد,” او پاسخ.
“چرا که نه?” من خواستار.
“از آنجا که این بعد از ظهر من وعده داده Petey دم که من با او ثابت بروید.”
من را جمع کردند, غلبه بر با رسوایی از آن. پس از او وعده داده شده, پس از او ساخته شده یک معامله, پس از او دست من را تکان داد! “که موش!” من فریاد, لگد زدن تا chuncks بزرگ از چمن. “شما نمی توانید با او بروم, پولی. او دروغگو است. او یک تقلب است. او یک موش است.”
“مسمومیت خوب,” گفت: پولی, “و توقف فریاد. من فکر می کنم فریاد باید مغالطه بیش از حد.”
با تلاش بسیار زیاد از اراده, من صدای من مدوله. “خیلی خوب,” من گفتم. “شما منطقدان هستید. بیایید در این نگاه منطقی. چگونه می تواند Petey دم بر من شما را انتخاب کنید? به من نگاه کن–یک دانش آموز درخشان, یک روشنفکر فوق العاده, یک مرد با آینده مطمئن. در Petey نگاه–یک گره سر, نوعی رقص دو نفره, یک پسر که هرگز دانید که در آن وعده غذایی بعدی خود را در حال آمدن است از. آیا می توانید یک دلیل منطقی چرا شما باید با Petey دم ثابت بروید به من بدهید?”
“من مطمئنا می تواند,” اعلام پولی. “او یک کت راکون.”
…..بیشتر

یوتیوب:
Youku:
Dailymotion بدون:
RUTUBE:

 

FavoriteLoadingاضافه کردن به علاقه مندی ها
redditpinterestlinkedintumblrmail
برچسب ها:

SCC است و شش صد برابر سریع, سی برابر هزینه کمتر, ده برابر امن تر از بیت کوین یا Ethereum. این اولین موازی بلوک های زنجیره ای در جهان است. کلیک "SCC" لینک در بالای این صفحه به درک بیشتر. TopCools به مدت طولانی در کسری. حالا زمان خوبی برای بینندگان ما به منظور کمک به TopCools بهتر گسترش پیام ICO آن است, چسباندن لینک ICO به فیس بوک, توییتر, ق و یا دیگران.

  حق طبع و نشر © 2024 TopCools | نرم افزار آندروید دانلود   سؤالات متداول  حق طبع و نشر  دربارهی ما   شرایط کاربرد   حریم خصوصی   اطلاعات تماس  پیشنهاد